ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

ساربان

ای ساربان، ای کاروان لیلای من کجا می بری؟

با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری

ای ساربان کجا می روی؟ لیلای من چرا می بری؟

در بستن پیمان ما ، تنها گواه ما شد خدا
تا این جهان ، بر پا بود ،این عشق ما بماند به جا

ای ساربان کجا می روی ؟ لیلای من چرا می بری ؟

تمامی دینم به دنیای فانی، شراره عشقی که شد زندگانی
به یاد یاری خوشا قطره اشکی ، به سوز عشقی خوشا زندگانی
همیشه خدایا محبت دلها به دلها بماند ،بسان دل ما
که لیلی و مجنون فسانه شود حکایت ما جاودانه شود

تو اکنون ز عشقم گریزانی غمم را ز چشمم نمی خوانی
از این غم چه حالم نمی دانی
پس از تو نمونم برای خدا تو مرگ دلم را ببین و برو
چو طوفان سختی ز شاخه ی غم گل هستی ام را بچین و برو
که هستم من آن تک درختی که در پای طوفان نشسته
همه شاخه های وجودش ز خشم طبیعت شکسته

ای ساربان ای کاروان لیلای من کجا می بری ؟
با بردن ، لیلای من ، جان و دل مرا می بری.
ای ساربان کجا می روی؟ لیلای من چرا می بری ؟
ای ساربان کجا می روی ؟ لیلای من چرا می بری

بچگیا

یادش بخیر بچگیا چه خوب بود،

حیف که هنوز صبح نشده غروب بود...!

عشق اول

عشق اول، مهربونم، سرتو بذار رو شونم

عشق اول، مهربونم، چتر موهات سایه‌بونم


نکنه هنوز نگفتم که چقدر عاشقت هستم

نکنه هرگز ندونی که تورو من می‌پرستم

نکنه هرگز ندونم راز اون ناز نگاتو

نکنه هرگز نخونم شعر غمگین چشاتو


عشق اول، عشق آخر، نکنه خوابم دوباره

نکنه تنهام بذاری، بشه قلبم پاره پاره

نکنه تنهام بذاری...


برای عشق اوّلم که هیچ وقت احساس منو درک نکرد.

همین خوبه

همین خوبه که با اینکه چشاتو روی من بستی
تو چند تا خاطره با من هنوزم مشترک هستی
همین خوبه که آرومی و حس می کنی آزادی
که دست کم تو عکسامون هنوزم پیشم ایستادی
واسه من کافیه اینکه تو از من خاطره داری
به یادشون که میفتی واسه من وقت می ذاری...

Because of You

I will not make the same mistakes that you did
I will not let myself,
cause my heart so much misery
I will not break the way you did,
You fell so hard
I've learned the hard way
To never let it get that far...

Because of you
I never stray too far from the sidewalk
Because of you
I learned to play on the safe side so I don't get hurt
Because of you
I find it hard to trust not only me, but everyone around me
Because of you
I am afraid

I lose my way
And it's not too long before you point it out
I cannot cry
Because I know that's weakness in your eyes
I'm forced to fake
A smile, a laugh everyday of my life
My heart can't possibly break
When it wasn't even whole to start with

Because of you
I never stray too far from the sidewalk
Because of you
I learned to play on the safe side so I don't get hurt
Because of you
I find it hard to trust not only me, but everyone around me
Because of you
I am afraid

I watched you die
I heard you cry every night in your sleep
I was so young
You should have known better than to lean on me
You never thought of anyone else
You just saw your pain
And now I cry in the middle of the night
For the same damn thing

Because of you
I never stray too far from the sidewalk
Because of you
I learned to play on the safe side so I don't get hurt
Because of you
I try my hardest just to forget everything!
Because of you
I don't know how to let anyone else in...!
Because of you
I'm ashamed of my life because it's empty
Because of you
I am afraid

Because of you
Because of you

زندگی تازه

دلم خیلی برای اینجا تنگ شده بود. شاید دو ماهی میشد که درگیر زندگی بودم و فرصت نکردم به اینجا سر بزنم. حس کردم شاید تغییرات جدید زندگیم دلیل خوبی باشه که از نو شروع کنم.


یه زندگی جدید، محیط جدید با آدمای جدید؛ یه جورایی غریبه س.

شاید تا حدودی هراسناکه، ولی هراسش از نوعی نیس که تورو بترسونه. بیشتر شبیه هیجانه.

هیجان مواجهه با یک دنیای جدید که هیچی دربارۀ آینده ش نمیدونی.


اینجا همه چیز با خونه فرق میکنه، دغدغه ها دیگه شبیه دغدغه های خونه نیست. نگرانی کمتره، استرس کمتره. احساس میکنی حتی آدمها هم مهربون ترن.

ولی دغدغه های خودش رو هم داره.


...و دلتنگیا که خوب اولا بیشترن ولی کم کم بهتر میشن.

آدم فراموش میکنه... فک کنم این یکی از بهترین نعمتایه که خدا بهمون داده.


زندگیه جدیدمو دوست دارم.

آروم و سبز!

همونجوری که همیشه آرزو داشتم 

بستار

میدونم هنوزم گاه گداری سری به اینجا میزنی؛ به دنبال یه نوشته، یه خط شعر یا حتی یه پست خالی که شاید دلتو آروم کنه. یه جورایی سر زدن به اینجا واست آسون تر از یه برخورد نزدیک توی راهروهای دانشکده است. شک ندارم هر وقت که به اینجا سر میزنی از خودت همون سوالی رو میپرسی که من دو سال تموم از خودم پرسیدم: چرا آدما نمیتونن فراموش کنن؟


وقتی از کسی که یه موقع بخش بزرگی از زندگیت بوده بدون دعوا یا جنجال جدا میشی، تنها راه فراموش کردنش فقط یک کلمه است:

بستار...


برای من پیدا کردنش خیلی آسون بود ولی پذیرفتنش... دقیقا دو سال طول کشید.

اینو وقتی فهمیدم که دیگه با دیدن ناگهانیت، قلبم هُرری پایین نریخت.

دیگه سعی نکردم مسیرمو عوض کنم و وانمود کنم تو رو ندیدم.

و به جاش یه حس آرامش عمیقی وجودمو فرا گرفت؛

حسی که بعد از مدت ها بهم میگفت: زندگی الانت، صد مرتبه از زندگی گذشتت شیرین تره!