-
ساربان
دوشنبه 4 آذرماه سال 1392 23:51
ای ساربان، ای کاروان لیلای من کجا می بری؟ با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری ای ساربان کجا می روی؟ لیلای من چرا می بری؟ در بستن پیمان ما ، تنها گواه ما شد خدا تا این جهان ، بر پا بود ،این عشق ما بماند به جا ای ساربان کجا می روی ؟ لیلای من چرا می بری ؟ تمامی دینم به دنیای فانی، شراره عشقی که شد زندگانی به یاد یاری...
-
بچگیا
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 01:48
یادش بخیر بچگیا چه خوب بود، حیف که هنوز صبح نشده غروب بود...!
-
عشق اول
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 01:51
عشق اول، مهربونم، سرتو بذار رو شونم عشق اول، مهربونم، چتر موهات سایهبونم نکنه هنوز نگفتم که چقدر عاشقت هستم نکنه هرگز ندونی که تورو من میپرستم نکنه هرگز ندونم راز اون ناز نگاتو نکنه هرگز نخونم شعر غمگین چشاتو عشق اول، عشق آخر، نکنه خوابم دوباره نکنه تنهام بذاری، بشه قلبم پاره پاره نکنه تنهام بذاری... برای عشق اوّلم...
-
همین خوبه
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 04:24
همین خوبه که با اینکه چشاتو روی من بستی تو چند تا خاطره با من هنوزم مشترک هستی همین خوبه که آرومی و حس می کنی آزادی که دست کم تو عکسامون هنوزم پیشم ایستادی واسه من کافیه اینکه تو از من خاطره داری به یادشون که میفتی واسه من وقت می ذاری...
-
Because of You
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 22:36
I will not make the same mistakes that you did I will not let myself, cause my heart so much misery I will not break the way you did, You fell so hard I've learned the hard way To never let it get that far... Because of you I never stray too far from the sidewalk Because of you I learned to play on the safe side so I...
-
زندگی تازه
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 14:22
دلم خیلی برای اینجا تنگ شده بود. شاید دو ماهی میشد که درگیر زندگی بودم و فرصت نکردم به اینجا سر بزنم. حس کردم شاید تغییرات جدید زندگیم دلیل خوبی باشه که از نو شروع کنم. یه زندگی جدید، محیط جدید با آدمای جدید؛ یه جورایی غریبه س. شاید تا حدودی هراسناکه، ولی هراسش از نوعی نیس که تورو بترسونه. بیشتر شبیه هیجانه. هیجان...
-
بستار
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 13:07
میدونم هنوزم گاه گداری سری به اینجا میزنی؛ به دنبال یه نوشته، یه خط شعر یا حتی یه پست خالی که شاید دلتو آروم کنه. یه جورایی سر زدن به اینجا واست آسون تر از یه برخورد نزدیک توی راهروهای دانشکده است. شک ندارم هر وقت که به اینجا سر میزنی از خودت همون سوالی رو میپرسی که من دو سال تموم از خودم پرسیدم: چرا آدما نمیتونن...
-
The Winner Takes it All
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 20:21
I don't wanna talk about things we've gone through Though it's hurting me, now it's history. I've played all my cards and that's what you've done too, Nothing more to say, no more Ace to play. The winner takes it all, The loser standing small beside the victory, that's our destiny. I was in your arms thinking I...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1391 22:49
And turn, turn the page, Start again. Change your name...
-
چهارشنبه سوری
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 09:40
دیشب بعد از مدت ها واقعا شب شادی داشتم. بودن کنار دوستایی که مدت ها ازشون فاصله گرفته بودم دوباره همۀ خاطرات خوش گذشته رو برام زنده کرد. هر چی باشه ماها از بچگی با هم بزرگ شده بودیم. با هم همبازی بودیم. زندگی رو کنار هم تجربه کردیم و بزرگ شدیم. با دیدن صمیمیت و بگو بخندشون، یک لحظه به فکر فرو رفتم. خیلی ناراحت شدم...
-
به یاد Whitney Houston
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 14:20
Over and over, I look in your eyes You are all I desire You have captured me I want to hold you I want to be close to you I never want to let go I wish that this night would never end I need to know: Could I hold you for a lifetime? Could I look into your eyes? Could I have this night to share this night together?...
-
خاطرات دانشگاه
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 11:50
یک مرحلۀ دیگه از زندگیم هم سپری شد. واقعا راست میگن که دانشگاه بهترین مقطع زندگی هر کسی است. تجربۀ اتفاقات جدید، چه شیرین چه تلخ، که منو با یه دنیای جدید آشنا کرد. در طول این شش سال و اندی خاطرات خوب و بد زیادی داشتم. یاد سر کار گذاشتن تو جشن ورودی بخیر. تجربۀ کلاسهای ریاضی 1 و 2 و استرس اینکه نمودار میزنن یا نه. یاد...
-
مرگ عشق
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 13:34
کسی برای من و تو دلش نسوخت، دستامون از هم جدا دستای سرد. کسی برای آخر قصۀ ما، واسه مرگ عشقمون گریه نکرد. پ.ن: امروز که بعد از مدت ها دوباره دیدمت، تازه فهمیدم که خیلی وقت بود بهت فکر نکرده بودم.
-
خاطرات ماندگار
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 18:44
از تمام خاطره هایی که پیش از این داشته ای تنها آنهایی را در خاطر نگاه دار که تو را خشنود می سازد و لبخندی را از گذشته به یادت می آورد. مرور خاطراتی که غرق در کینه و نفرت هستند، جز آن که بیشتر تو را اندوهگین کند و شیرینی خاطرات خوب گذشته را تلخ کند، هیچ اثر دیگری ندارد.
-
یاد دبستان
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 23:03
نمی دونم امروز چی شد یهو یاد دوران دبستان کردم. یادش بخیر روزای اول سال تحصیلی چه حالی بود. یکم بزرگترها که از تموم شدن تابستون ناراحت بودن، سال اولی ها هم که مث همیشه گریه و زاری. الان رو نمیدونم ولی یادمه اون موقع ها اول سال که میشد کلاس بندی داشتیم. همه مامان باباها از پشت میله های مدرسه گوش می کردن ببینن بچه هاشون...
-
سرنوشت
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 22:28
تا حالا شده از خودت بپرسی اگه آدم از سرنوشت خودش با خبر بود، چه عکس العملی نشون میداد؟ چقدر روش زندگیش تغییر می کرد؟ گاهی اوقات اون قدیما به این فکر می کردم که این کسی که الان دارم باهاش وقت میگذرونم، کسی که وقتی دستاش تو دستامه، تو اون لحظه فکر می کنم زندگی از این رویایی تر نمیشه، آیا همون کسیه که ده سال دیگه، بیست...
-
بهشت کوچک
شنبه 11 تیرماه سال 1390 23:52
دلم یه دشت سبز می خواد، اینقدر پهناور که نتونم آخرشو ببینم. وسطشم یه درخت بزرگ گردو باشه که بتونم زیر سایش دراز بکشم. صدای جیک جیک گنجشکا، یه نسیم ملایم. آخ که چه آرامشی داره وقتی چند وقت یه بار یه نسیمی رد میشه و صورتتو نوازش میده... توی تنهایی اون دشت میتونم ساعت ها لم بدم و به هر چی دوست دارم فکر کنم. بدون اینکه...
-
گفت که دیوانه نه ای
شنبه 11 تیرماه سال 1390 23:31
مرده بدم زنده شــــدم گریه بدم خنده شــــــــــدم دولت عشق آمـد و من دولت پاینده شــــــدم دیده سیر اســـــــــت مرا جان دلیر اســـــــت مــرا زهـــــره شیر است مرا زهره تابنده شــــــدم گفــــت که دیوانه نهای لایق این خــــــــــانه نهای رفتم دیوانه شــــــدم سلســـله بندنده شدم گفت که سـرمست نهای رو که از این دست...
-
اجبار و تکرار
شنبه 21 خردادماه سال 1390 10:46
زاده شده ام، که لباس نو بپوشم، جمعه ها تعطیل باشد، باران و ابر دلگیر باشد، در تابستان آب سرد بنوشم، عشق را باور کنم... ولی نادر می گفت: گریز، اصل زندگی است. گریز از هر آنچه که اجبار را توجیه می کند. بیا بگریزیم. کلبه های چوبین، کنار دریا نشسته اند. و ما با مرغان سپید دریایی سخن خواهیم گفت. ما جاده های خلوت شب را...
-
شاید بشه گفت در ادامۀ «تنها افتادگی»
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 20:02
... و زمانی می رسه که جای همۀ اون کسایی که دور و برتو خالی کردن، آدمای جدید می گیرن. کسایی که یه روز حتی زورت میومد باهاشون سلام علیک کنی، تا چشم بهم گذاشتی شدن بهترین دوستات. تازه داری ویژگی هایی رو توشون میبینی که قبلا ندیده بودی. چرا؟ چرا آدم اون قدر خودشو محو یه عدۀ خاص می کنه که دیگه آدمای دیگه رو نمی بینه؟ چون...
-
سبب درمان
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 13:32
تا حاصل دردم سبب درمان گشت پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت جان و دل و تن حجاب ره بود کنون تن دل شد و دل جان شد و جان جانان گشت
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 09:15
این بار دیگر اشتباه نمی کنم. دوست می دارم، اما عاشق نمی شوم!
-
آشنایی تازه
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 19:32
هر آشنایی تازه اندوهی تازه است... مگذارید نامِ شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سر آغاز دردناک یک خداحافظی است.
-
بی وفا
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 02:39
بهش گفت: اینارو که صد دفعه برام تعریف کردی. حالا که این همه گذشته اگه ازت بخوام تو یک کلمه توصیفش کنی چی میگی؟ چشمشو به پایین دوخته بود و با انگشتاش داشت با لبۀ صندلی بازی می کرد. با شنیدن این جمله دوباره اشک تو چشماش حلقه زد. سرشو بالا آورد و جواب داد: بی وفا ...
-
صدای آب
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 11:26
صدای آب می آید؛ مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟ لباس لحظه ها پاک است میان آفتاب هشتم دی ماه، طنین برف، نخهای تماشا، چکه های وقت طروات روی آجرهاست، روی استخوان روز چه می خواهی؟ بخار فصل گرد واژه های ماست دهان، گلخانۀ فکر است سفر هایی تو را در کوچه هاشان خواب می بینند تو را در دریاهای دور، مرغانی به همه تبریک می گویند...
-
پرسش
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 12:48
پرسیدم: چیزی شده که دیگه باهام حرف نمی زنی؟ پرسید: یعنی خودت دلیلش رو نمی دونی؟ پرسیدم: شاید بدونم ولی می تونم بپرسم چی کار کردم؟ پرسید: دوست داری کدومشو اول بگم؟ پرسیدم: منظورت آخرین کاری بود که کردم؟ پرسید: خودت نبودی که میگفتی زندگی خصوصی آدم به دیگران ربطی نداره؟ پرسیدم: از من انتظار داشتی چه کار کنم؟ پرسید: تو...
-
مرگ
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 19:11
به یاد می آورم آن مردی را که در درون یک تابوت خفته بود و به هیچ چیز نمی اندیشید. و آن گروه سیاه پوش را که آرام به دنبالش می رفتند و دستمال هایشان خشک بود. و آنها را که به دور یک گور تازه آب خورده می گریستند. و آن مردی را که در آخرین لحظۀ زندگی می خواست چیزی بگوید و نگفت و بعد کسانی بودند که گفتند: "شنیدیم" و...
-
امیر و شاهزاده
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 23:01
امیری به شاهزاده گفت: من عاشق توام. شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است. امیر برگشت و دید هیچکس نیست. شاهزاده گفت: عاشق نیستی!!! عاشق به غیر نظر نمی کند.
-
یادمان باشد
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 13:17
یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم گر که در خویش شکستیم، صدایی نکنیم جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم شِکوه از غیر خطا هست، خطایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم به غفلت، من و مایی نکنیم یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی...
-
عسل
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 18:20
میام از شهر عشق و کوله بار من غزل پر از تکرار اسم خوب و دلچسب عسل کسی که طعم اسمش طعم عاشق بودنه طلوع تازۀ خواستن تو رگهای منه عسل مثل گله، گل بارون زده به شکل ناب عشق که از خواب اومده سکوت لحظه هاش هیاهوی غمه به گلبرگ صداش هجوم شبنمه نیاز من به تو، ورای خواستنه نیاز جویبار، به جاری بودنه کسی که طعم اسمش طعم عاشق...