ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

امیر و شاهزاده

امیری به شاهزاده گفت: من عاشق توام. 

شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.
امیر برگشت و دید هیچکس نیست. 

شاهزاده گفت: عاشق نیستی!!! عاشق به غیر نظر نمی کند.

یادمان باشد

یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم
گر که در خویش شکستیم، صدایی نکنیم  

 

جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم
شِکوه از غیر خطا هست، خطایی نکنیم 

 

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم به غفلت، من و مایی نکنیم 

 

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم 

 

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم...

عسل

میام از شهر عشق و کوله بار من غزل
پر از تکرار اسم خوب و دلچسب عسل
کسی که طعم اسمش طعم عاشق بودنه
طلوع تازۀ خواستن تو رگهای منه 
 

عسل مثل گله، گل بارون زده
به شکل ناب عشق که از خواب اومده
سکوت لحظه هاش هیاهوی غمه
به گلبرگ صداش هجوم شبنمه 
 

نیاز من به تو، ورای خواستنه
نیاز جویبار، به جاری بودنه

 

کسی که طعم اسمش طعم عاشق بودنه
تمام لحظه ها مثل خود من با منه
تویی که از تمام عاشقا عاشق تری
منو تا غربت پاییز چشات می بری 
کسی که عمق چشماش جای امن بودنه
تویی که با تو بودن بهترین شعر منه

 

تو مثل خواب گل، لطیف و ساده ای
مثل من عاشقی، به خاک افتاده ای
یه جنگل رمز و راز، یه دریا ساده ای
اسیر عاطفه، ولی آزاده ای 
 

نیاز من به تو، ورای خواستنه
نیاز جویبار، به جاری بودنه

نماز صبح

معمولا عادت ندارم برای نماز صبح پاشم. ولی یه وقتایی هست که درست نزدیک اذان صبح یک لحظه از خواب پامیشم و صدای اذان از مسجد نزدیک خونه به گوشم میرسه. 

 

با خودم کلنجار میرم که پاشم یا به خوابم ادامه بدم. 

یه جورایی انگار با خدا تو رو دربایستی می افتم. 

انگار صدام میزنه تا چند دقیقه ای رو با اون باشم. 

اینه که به هوسم غلبه می کنم و پامیشم. سریع یه وضو می گیرم و با این که شاید چشمام کامل باز نمیشه نمازی میخونم که تو سرتاسرش جز فکر به اون فکر دیگه ای نیست. 

 

آرامشی رو که بعد از اون موقع رفتن به رختخواب دارم، با هیچ جمله ای نمیشه بیان کرد...