ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

پرنده

پرنده، هم قفس، هم خونه ی من
زمستون رفت و شد فصل پریدن
همین دیروز تو از این خونه رفتی
ولی از اومدن چیزی نگفتی
تو را در حنجره، یک دشت آواز
تو را در سر، هوای خوب پرواز
من اینجا خسته و غمگین و تنها
نمیدونم که می مونم تا فردا
 

من عادت می کنم با درد تازه
جدایی شاید از من، من بسازه
 

چی می شد اون هوای برفی و سرد
تو رو راهی این خونه نمی کرد
بهار کاغذین خونه ی من
تو رو راضی نکرد آخر به موندن
 

من عادت می کنم با درد تازه
جدایی شاید از من، من بسازه
دلم تنگه دلم تنگه برایت
نگاهم با نگاهت داشت عادت
 

تو اونجا با گلای رنگارنگی
من اینجا پشت دیوارای سنگی
تو با جنگل تو با دریا تو با کوه
من و اندازه ی یه فصل اندوه
 

من عادت می کنم با درد تازه
جدایی شاید از من، من بسازه
دلم تنگه دلم تنگه برایت
نگاهم با نگاهت داشت عادت

نوازش

منو حالا نوازش کن که این فرصت نره از دست

شاید این آخرین باره که این احساس زیبا هست

منو حالا نوازش کن همین حالا که تب کردم

اگه لمسم کنی شاید به دنیای تو برگردم! :(

هنوزم میشه عاشق موند تو باشی کار سختی نیست

بدون مرز با من باش اگر چه دیگه وقتی نیست...

آسمون

شب هایی که هوا صافه و آدم فرصت می کنه به آسمون خیره شه رو خیلی دوست دارم. وقتی یه سکوتی دور و برتو می گیره و بهت اجازه میده به خودت فکر کنی. مث همیشه شروع می کنی به شمردن ستاره ها، می بینی بعضی از ستاره ها از بعضی های دیگه بزرگتر و نورانی ترند...

 

نا خود آگاه ذهنم میره به این که همین ستاره های کوچیک چه عظمتی دارند و در مقابل جهان به این بزرگی ما آدما واقعا چی هستیم...! اون موقعس که از این که بعضی وقتا چقدر احساس بزرگی و افه می کنم خندم می گیره.

اشتباه

این واقعا ناراحت کنندس وقتی دو نفر که یک روز عاشقانه همدیگرو دوست داشتن به جایی برسن که دیگه حتی حاضر نباشن یک کلمه با هم حرف بزنن. اسمشو میذاریم غرور، انکار، تنفر یا "کار درست" فرقی نمی کنه. از نظر من یک تعبیر بیشتر نداره: اشتباه!

گریه کنم یا نکنم

گریه کنم یا نکنم، حرف بزنم یا نزنم
من از هوای عشق تو، دل بکنم یا نکنم

با این سوال بی جواب، پناه به آینه می برم
خیره به تصویر خودم، می پرسم از کی بگذرم 

یه سوی این قصه تویی، یه سوی این قصه منم
بسته به هم وجود ما، تو بشکنی من می شکنم 

گریه کنم یا نکنم، حرف بزنم یا نزنم
من از هوای عشق تو، دل بکنم یا نکنم 

نه از تو میشه دل برید، نه با تو میشه دل سپرد
نه عاشق تو میشه موند، نه فارغ از تو میشه مرد 

هجوم بن بست رو ببین، هم پشت سر هم رو به رو
راه سفر با تو کجاست، من از تو می پرسم بگو 

بن بست این عشقو ببین، هم پشت سر هم رو به رو
راه سفر با تو کجاست، من از تو می پرسم بگو 

گریه کنم یا نکنم، حرف بزنم یا نزنم
من از هوای عشق تو، دل بکنم یا نکنم 

تو بال بسته منی، من ترس پرواز تو ام
برای آزادی عشق، از این قفس من چه کنم

هییییچ

دیدی هلیکون نیومد؟... دیدی مـــــــــــــــــــــــــــــاهُ با خودش نیاوُرد؟

هلیکون... هلیکون... هیچ!

هلیکون نیومد و ما تا ابد مقصر می مانیم...

آرزوی قلبی

تا حالا شده یه چیزو از ته ته قلبتون بخواین، جوری که روز و شب آرزو کنین و از خدا بخواین که بهش برسین. بعد یه روز صبح پاشین ببینین آرزوتون به حقیقت پیوسته؟ 

 

برای من خیلی زیاد پیش اومده! 

 

حقیقت اینه که آدم اگه یه چیز رو از ته قلبش بخواد حتما بهش می رسه. به شرطی که صبور باشه و ایمان داشته باشه که آرزوی قلبیش یک روز به حقیقت تبدیل میشه. 

 

پس تو هم صبور باش دوست من و هرگز نا امید نشو...