دلم یه دشت سبز می خواد،
اینقدر پهناور که نتونم آخرشو ببینم.
وسطشم یه درخت بزرگ گردو باشه که بتونم زیر سایش دراز بکشم.
صدای جیک جیک گنجشکا،
یه نسیم ملایم.
آخ که چه آرامشی داره وقتی چند وقت یه بار یه نسیمی رد میشه و صورتتو نوازش میده...
توی تنهایی اون دشت میتونم ساعت ها لم بدم و به هر چی دوست دارم فکر کنم.
بدون اینکه کسی صدام کنه،
یا باز کاری داشته باشم که بخوام انجام بدم،
بدون استرس هر روز این شهر خاکستری.
یه بهشت کوچیک فقط برای خودم...
مرده بدم زنده شــــدم گریه بدم خنده شــــــــــدم
دولت عشق آمـد و من دولت پاینده شــــــدم
دیده سیر اســـــــــت مرا جان دلیر اســـــــت مــرا
زهـــــره شیر است مرا زهره تابنده شــــــدم
گفــــت که دیوانه نهای لایق این خــــــــــانه نهای
رفتم دیوانه شــــــدم سلســـله بندنده شدم
گفت که سـرمست نهای رو که از این دست نهای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شـــدم
گفت که تو کشـــــته نهای در طرب آغشــته نهای
پیش رخ زنده کنش کشــته و افکنده شـــــدم
گفت که تو زیرککی مســـــت خـــــــیالی و شکی
گول شدم هول شــدم وز همه برکنده شــدم
گفت که تو شمع شـــــــدی قبله این جمع شـدی
جمع نیم شــــــــمع نیم دود پراکنده شـــــدم
گفت که شیخی و ســــــــری پیش رو و راهــبری
شیخ نیم پیش نیم امـــــر تو را بنده شــــــدم
گفـــت که با بال و پری من پر و بالت ندهـــــــــــم
در هـــوس بال و پرش بیپر و پرکنده شــــدم
تابش جان یافت دلم وا شــــــــــد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلـــم دشمن این ژنده شـــدم