زاده شده ام،
که لباس نو بپوشم،
جمعه ها تعطیل باشد،
باران و ابر دلگیر باشد،
در تابستان آب سرد بنوشم،
عشق را باور کنم...
ولی نادر می گفت:
گریز، اصل زندگی است.
گریز از هر آنچه که اجبار را توجیه می کند.
بیا بگریزیم.
کلبه های چوبین، کنار دریا نشسته اند.
و ما با مرغان سپید دریایی سخن خواهیم گفت.
ما جاده های خلوت شب را خواهیم رفت.
به آواز دور دست روستاییان گوش خواهیم داد.
و به هر پرندۀ رهگذر سلام خواهیم گفت.