ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

سرنوشت

تا حالا شده از خودت بپرسی اگه آدم از سرنوشت خودش با خبر بود، چه عکس العملی نشون میداد؟ چقدر روش زندگیش تغییر می کرد؟

 

گاهی اوقات اون قدیما به این فکر می کردم که این کسی که الان دارم باهاش وقت میگذرونم، کسی که وقتی دستاش تو دستامه، تو اون لحظه فکر می کنم زندگی از این رویایی تر نمیشه، آیا همون کسیه که ده سال دیگه، بیست سال دیگه، باز هم همین خاطره هارو باهاش می سازم؟ این فکر همیشه منو می ترسوند...

 

اگه آدم بدونه سرنوشتش با چه کسی رقم خورده، اون لحظه ای که کنارش هست رو چه جوری می گذرونه؟ یعنی هنوزم براش همون قدر هیجان انگیزه که قبلا بود؟ یا نه، فکر اینکه همین چهره رو میخوای تا آخر عمرت ببینی رابطه تو اینقدر کسل کننده میکنه که بهت اجازه میده گاهی اوقات ترجیح بدی جای دیگه باشی یا کار دیگه ای بکنی.

 

واقعا کدوم بهتره؟

اینکه آدم سرنوشت خودشو بدونه، یا اینکه ندونه و تو لحظه زندگی کنه؟