ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

سکوت شب

چقدر سکوت شب رو دوست دارم. به آدم اجازه میده هر چقدر دلش می خواد فکر کنه. به هر چی دلش می خواد. حتی چیزایی که همه سرزنشت می کنن و میگن از فکرش بیرون بیا! 

شب تنها موقعیه که می تونی به عشق فکر کنی، بدون اینکه کسی بخواد حتی فکرشو هم ازت بگیره...

تحمل کن

تحمل کن عزیز دل شکسته
تحمل کن به پای شمع خاموش
تحمل کن کنار گریه من
به یاد دلخوشیهای فراموش
جهان کوچک من از تو زیباست
هنوز از عطر لبخند تو سرمست
واسه تکرار اسم ساده تو ست
صدایی از منه عاشق اگر هست

منو نسپار به فصل رفته عشق
نذار کم شم من از آینده تو
به من فرصت بده گم شم دوباره
توی آغوشه بخشاینده تو
به من فرصت بده برگردم از من
به تو برگردمو یار تو باشم
به من فرصت بده باز از سر نو
دچار تو گرفتار تو باشم 

 

نذار از رفتنت ویرون شه جانم
نذار از خود به خاکستر بریزم
کنار من که وا میپاشم از هم
تحمل کن، تحمل کن عزیزم
به من فرصت بده رنگین کمون شم
از آغوش تو تا معراج پرواز
حدیث تازه عشق توام من
به پایانم نبر از نو بیآغاز...

یک جمله

تا به حال شده وقتی سوار ماشین هستید، نوشته های پشت برخی وانت ها و یا تاکسی ها توجه شما را به خود جلب کند؟ خیلی ها می گویند اکثرا این جملات را برای این می نویسند که حواس خواننده را پرت کنند و به قولی او را از چشم زخم باز دارند. 

 

امروز جمله ای خواندم که مدتی مرا در فکر فرو برد. جمله ای که کمتر به آن فکر می کنیم: 

 

"امروز برای خدا چه کار کردی؟"

عشق

واژه عجیبی است عشق. در عین ناشناختگی برای همه شناخته شده است. 

از هر کس بپرسی یا با هر کس درد دل کنی می گوید: عشق!؟ می دانم چه می گویی. کسی را آنقدر دوست داری که حاضری برای او هر کاری بکنی. تنها خوبیهایش را می بینی و چشم بر بدی هایش می بندی. نمی توانی بدون او زندگی کنی و می دانی اگر یک روز نباشد دیگر زندگیت مانند قبل نخواهد بود. 

پاسخ به این جملات نیز همیشه کلیشه ایست: تو عشق مرا نمی شناسی وگرنه این حرف را نمی زدی! عشق من و او عشقی دو طرفه است. هیچ رابطه ای تا کنون ندیده ام که مانند رابطه ما ماندنی و ناگسستنی باشد! اگر ایرادی در او نمی بینم به خاطر این است که ایرادی ندارد؛ و بعد از آن شروع می کنی از خوبیها و زیباییهای او گفتن تا مخاطبت خسته می شود و به بهانه ای آنجا را ترک می کند...  

بعد از مدتی هم که رابطه تان به سردی می گراید و از هم جدا می شوید، ابتدا بلافاصله از هم متنفر می شوید! پس از آن مدتی در فکر هم می مانید و افسوس می خورید و در پایان هم به حرف مردم می رسید و فراموش می کنید...

به راستی اگر عشق این قدر واضح است و اگر همه عشق ها اینگونه اند چرا هنوز هم مردم عاشق می شوند؟ چرا هنوز هم عشق ها شکسته می شود و هنوز هم انسان ها ضربه می خورند؟ به راستی چه سحری در عشق وجود دارد که با وجود این همه کلیشه باز هم ناشناخته است؟ آیا عشقی هم هست که ماندنی باشد؟ 

نظر من با همه گفته های بالا متفاوت است. به نظر من کسی که عاشق است توقع عشق معشوق را ندارد. اصراری ندارد طرفش حتی او را دوست بدارد چه برسد به آن که عاشقش باشد. یک عاشق واقعی کسی نیست که با جدایی، معشوقش را فراموش کند یا از او متنفر شود. عاشق همیشه عاشق است؛ حتی اگر در راه عشق معشوقش را هم از دست بدهد. حتی اگر معشوق هیچ گاه نخواهد در کنارش بماند. توقع ماندن از معشوق تنها یک خودخواهی است که هیچ گاه از یک عاشق واقعی بر نمی آید. عشقی که من می شناسم عشقی ماندنیست...

دیشب

گوشه ای نشسته بودم و به تو فکر می کردم‌، مطمئن نیستم ولی فکر می کنم خیلی عصبانی بودم. ناگهان از کنارم دویدی. بی اختیار همه چیز را فراموش کردم و با لبخندی بر لب گفتم سلام. بی اعتنا نگاهی به من انداختی و از آنجا دور شدی...

تنها افتادگی

موقعیتی رو در نظر بگیر که کلی آدم دورتو گرفتن. از بودن اونا احساس آرامش می کنی. فکر می کنی هیچ وقت احساس تنهایی نمی کنی. بعد از یه مدت به هر بهونه ای افراد دور و برت کم کم از زندگیت میرن. یکی میره خارج یکی فوت می کنه یکی ازدواج می کنه...

تو این بهبوهه همش دنبال یکی می گردی که مثل تو کم شدن دور و بریارو میبینه و دوست داره ازش فرار کنه. کم کم بهش علاقه مند میشی. احساس می کنی هر کی بره اون هست که مثل تو فکر می کنه و حاضر نیست بره. می خوای جای تمام اون کسایی که دور و برت هستن رو اون یه نفر برات پر کنه. پس بهش وابسته میشی تا جایی که نمی خوای به روزی که اونم میره فکر کنی! 

همه چیز خوبه و احساس خوشبختی می کنی. تا این که یه روز صبح پامیشی و میبینی که اونم نیس! بر میگردی پشت سرت رو نگاه می کنی میبینی دیگه هیچکس نمونده. میگی: اه! پس بقیه کی رفتن!؟ الان که میخوام تنهاییمو باهاشون قسمت کنم اونا کجان؟ 

ولی تو خالی شدن دور و برت رو ندیدی٬ چون فقط به اون شخص خاص چشم دوخته بودی. دیگه برات مهم نبود اگه اونم نباشه چی میشه. حالا که اون رفته دیگه هیچ کس رو نداری. به این احساس میگن تنها افتادگی...

در آغاز او بود...

شروع کلام با نام خداست. تنها کسی که می داند درون آدم چه می گذرد. اوست که بعد از هر سختی آسانی می آورد. اوست که نعمت هایی چون تحمل و فراموشی را به انسان بخشید.


او که هیچگاه تنهایم نگذاشت خصوصا در لحظاتی که خیلی نا امید بودم. هر چه بخشید روزی فهمیدم دقیقا همانی بود که لازم داشتم. بنابر این هر وقت که دستانم را برای شکر بالا می برم همواره این جمله را می گویم: خدایا تو را شکر برای هر آن چه به ما دادی و هر آنچه ندادی!