ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

یادمان باشد

یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم
گر که در خویش شکستیم، صدایی نکنیم  

 

جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم
شِکوه از غیر خطا هست، خطایی نکنیم 

 

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم به غفلت، من و مایی نکنیم 

 

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم 

 

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم...

عسل

میام از شهر عشق و کوله بار من غزل
پر از تکرار اسم خوب و دلچسب عسل
کسی که طعم اسمش طعم عاشق بودنه
طلوع تازۀ خواستن تو رگهای منه 
 

عسل مثل گله، گل بارون زده
به شکل ناب عشق که از خواب اومده
سکوت لحظه هاش هیاهوی غمه
به گلبرگ صداش هجوم شبنمه 
 

نیاز من به تو، ورای خواستنه
نیاز جویبار، به جاری بودنه

 

کسی که طعم اسمش طعم عاشق بودنه
تمام لحظه ها مثل خود من با منه
تویی که از تمام عاشقا عاشق تری
منو تا غربت پاییز چشات می بری 
کسی که عمق چشماش جای امن بودنه
تویی که با تو بودن بهترین شعر منه

 

تو مثل خواب گل، لطیف و ساده ای
مثل من عاشقی، به خاک افتاده ای
یه جنگل رمز و راز، یه دریا ساده ای
اسیر عاطفه، ولی آزاده ای 
 

نیاز من به تو، ورای خواستنه
نیاز جویبار، به جاری بودنه

نماز صبح

معمولا عادت ندارم برای نماز صبح پاشم. ولی یه وقتایی هست که درست نزدیک اذان صبح یک لحظه از خواب پامیشم و صدای اذان از مسجد نزدیک خونه به گوشم میرسه. 

 

با خودم کلنجار میرم که پاشم یا به خوابم ادامه بدم. 

یه جورایی انگار با خدا تو رو دربایستی می افتم. 

انگار صدام میزنه تا چند دقیقه ای رو با اون باشم. 

اینه که به هوسم غلبه می کنم و پامیشم. سریع یه وضو می گیرم و با این که شاید چشمام کامل باز نمیشه نمازی میخونم که تو سرتاسرش جز فکر به اون فکر دیگه ای نیست. 

 

آرامشی رو که بعد از اون موقع رفتن به رختخواب دارم، با هیچ جمله ای نمیشه بیان کرد...

Sympathy

Now when you climb into your bed tonight, 

and when lock and bolt the door, 

just think of those out in the cold and dark, 

cause there's not enough love to go round.

 

And sympathy is what we need my friend, 

and sympathy is what we need, 

and sympathy is what we need my friend, 

cause there's not enough love to go round.

 

Now half the world hates the other half, 

and half the world has all the food, 

and half the world lies and quietly starves, 

cause there's not enough love to go round. 

 

And sympathy is what we need my friend, 

and sympathy is what we need, 

and sympathy is what we need my friend, 

cause there's not enough love to go round. 

No there's not enough love to go round...

یاد

یاد اولین نگاه، اولین حرف ها، اولین احساس
یاد لحظه های دم افطار؛ اس ام اس های طولانی، هوس یه بسته چیپس
یاد یک تخته شکلات تو کلاس تاریخ علم
یاد نوشته های ایام عید؛ سکوت طولانی، حرف های نگفته
یاد روز های امتحان زبان؛ امتحان آخر، دوره کردن لغات
یاد سوار شدن تاکسی ها و ون های بی هدف؛ سرگردون بین آزادی و انقلاب
یاد یک روز چهارشنبه و انتظار با یک شاخه گل نرگس
یاد لحظه های خداحافظی موقع اومدن مترو یا رفتن اتوبوس
یاد کافه پاریس؛ یه میز گرد کوچولو بقل شیشه
یاد خوردن شکلات کیندر و کشیدن شکلک روی تخم مرغاش
یاد آخرین نگاه، آخرین حرف ها، آخرین احساس!

یاد همۀ خاطراتی که یه روز بودن، میتونستن باشن، ولی دیگه نیستن...
 

پ.ن: بازم شب موقع خوابه. هوس کردم گوشیمو تو گوشم بذارم و اینو گوش کنم:  

You were everything everything that I wanted 
We were meant to be supposed to be, but we lost it...

می خواستم

من هرگز نخواستم که از عشق، افسانه ای بیافرینم؛ باور کن! 

من می خواستم با دوست داشتن زندگی کنم؛ کودکانه و ساده و روستایی.

من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم.

آن لحظه هایی که تو را به نام می نامیدم. 

آن لحظه ای که خاکستریِ گذرای زمین، در میان موج جوشانِ مه، رطوبتی سحرگاهی داشت. 

آن لحظه ای که در باطل اباطیل دیگران نیز خرسندیِ کودکانه ای می چرخید. 

من از دوست داشتن تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان می خواستم...

سیب

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه، سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان، می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم،
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت...