ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

The Winner Takes it All

I don't wanna talk about things we've gone through
Though it's hurting me,
now it's history.
I've played all my cards and that's what you've done too,
Nothing more to say,
no more Ace to play.

The winner takes it all,
The loser standing small
beside the victory, that's our destiny.

I was in your arms thinking I belonged there,
I figured it made sense,
building me a fence,
Building me a home, thinking I'd be strong there,
But I was a fool,
playing by the "rules".

The gods may throw a dice, their minds as cold as ice, 
And someone way down here loses someone dear.

The winner takes it all, the loser has to fall,
It's simple and it's plain, why should I complain?

But tell me, does she kiss like I used to kiss you?
Does it feel the same,
when she calls your name?
Somewhere deep inside you must know I miss you,
But what can I say,
"rules" must be obeyed.

The judges will decide the likes of me abide,
Spectators of the show always staying low.

The game is on again, a lover or a friend,
A big thing or a small, the winner takes it all.

I don't wanna talk if it makes you feel sad,
And I understand you've come to shake my hand.
I apologize if it makes you feel bad
seeing me so tense, no self confidence.

But you see, the winner takes it all,
the winner takes it all...

And turn, turn the page,
Start again.
Change your name...

چهارشنبه سوری

دیشب بعد از مدت ها واقعا شب شادی داشتم. بودن کنار دوستایی که مدت ها ازشون فاصله گرفته بودم دوباره همۀ خاطرات خوش گذشته رو برام زنده کرد. هر چی باشه ماها از بچگی با هم بزرگ شده بودیم. با هم همبازی بودیم. زندگی رو کنار هم تجربه کردیم و بزرگ شدیم.

با دیدن صمیمیت و بگو بخندشون، یک لحظه به فکر فرو رفتم. خیلی ناراحت شدم وقتی یادم اومد یه موقع بیخودی و به خاطر یه کس دیگه رابطمو باهاشون قطع کردم. حتی کسی هم که عشق دوران بچگیم بود، با اینکه مجبور شده بودم حتی شمارشو از تو گوشیم پاک کنم، دوباره با همون صمیمیت گذشته در کنارم بود، و طوری با محبت رفتار می کرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. دوست داشتم بهشون بگم بابت گذشته ها متاسفم، ولی فرصت جبران اشتباهم دیگه گذشته بود. و البته اونهاهم انگار انتظار عذرخواهی از من نداشتن.

همه چی به کاملی گذشته بود. از آتیش بازی ها و ترقه ها گرفته، تا صف شدن و پریدن از روی آتیش و بزن و بکوب آخر شب. فقط یه اشکال وجود داشت. اینکه شاید سال دیگه همین موقع دیگه هیچ کدوممون اینجا و کنار هم نباشیم...

به یاد Whitney Houston

Over and over, I look in your eyes 
You are all I desire 
You have captured me 
I want to hold you 
I want to be close to you 
I never want to let go
I wish that this night would never end 
I need to know:

Could I hold you for a lifetime?
Could I look into your eyes?
Could I have this night to share this night together?
Could I hold you close beside me?
Could I hold you for all time?
Could I... 
Could I... 
Could I have this kiss forever?
Could I...
Could I... 
Could I have this kiss forever?

Over and over, I've dreamed of this night
Now you're here by my side 
You are next to me 
I want to hold you and touch you and taste you
And make you want no one, but me 
I wish that this kiss could never end
Oh, baby, please;

I don't want any night to go by
Without you by my side 
I just want all my days
Spent being next to you
Lived for just loving you
And, baby, oh, by the way:

Could I hold you for a lifetime?
Could I look into your eyes?
Could I have this night to share this night together?
Could I hold you close beside me?
Could I hold you for all time?
Could I... 
Could I... 
Could I have this kiss forever?
Could I...
Could I... 
Could I have this kiss forever?

خاطرات دانشگاه

یک مرحلۀ دیگه از زندگیم هم سپری شد.

واقعا راست میگن که دانشگاه بهترین مقطع زندگی هر کسی است.

تجربۀ اتفاقات جدید، چه شیرین چه تلخ، که منو با یه دنیای جدید آشنا کرد.


در طول این شش سال و اندی خاطرات خوب و بد زیادی داشتم.

یاد سر کار گذاشتن تو جشن ورودی بخیر.

تجربۀ کلاسهای ریاضی 1 و 2 و استرس اینکه نمودار میزنن یا نه.

یاد کلاس پیچوندنا و امتحان دادنا،

یا دور همیامون توی تعاونی؛ چه قدر می خندیدیم و چه کارایی می کردیم.

تجربۀ یک عشق، که شاید خیلی خوب تموم نشد ولی خاطرات خوبی هم داشت که هیچ وقت فراموش نمی کنم.

یاد رستوران رفتنا، خرید رفتنای بعد دانشگاه؛ یاد اردو ها و کوه هایی که رفتیم،

یاد دونه دونه رفتن بچه ها و مهمونی های خداحافظی.

یادش بخیر قبولی ارشد، جلسه های یکشنبه، استرس مقاله، استرس روز دفاع...


تو این مدت چیزهای زیادی یاد گرفتم و با افراد زیادی آشنا شدم.

یه سری آمدند و رفتند.

یه سری دیگه آمدند و ماندند و شدن صمیمی ترین دوستای من.

ولی خاطرات این دوره رو چه خوب چه بد، هیچ وقت با هیچی عوض نمی کنم.


مرگ عشق

کسی برای من و تو دلش نسوخت،

دستامون از هم جدا دستای سرد.

کسی برای آخر قصۀ ما، واسه مرگ عشقمون گریه نکرد.


پ.ن: امروز که بعد از مدت ها دوباره دیدمت، تازه فهمیدم که خیلی وقت بود بهت فکر نکرده بودم.

خاطرات ماندگار

از تمام خاطره هایی که پیش از این داشته ای تنها آنهایی را در خاطر نگاه دار که تو را خشنود می سازد و لبخندی را از گذشته به یادت می آورد.

مرور خاطراتی که غرق در کینه و نفرت هستند، جز آن که بیشتر تو را اندوهگین کند و شیرینی خاطرات خوب گذشته را تلخ کند، هیچ اثر دیگری ندارد.