ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

گفت که دیوانه نه ای

مرده بدم زنده شــــدم گریه بدم خنده شــــــــــدم

دولت عشق آمـد و من دولت پاینده شــــــدم

دیده سیر اســـــــــت مرا جان دلیر اســـــــت مــرا

زهـــــره شیر است مرا زهره تابنده شــــــدم

گفــــت که دیوانه نه​ای لایق این خــــــــــانه نه​ای

رفتم دیوانه شــــــدم سلســـله بندنده شدم

گفت که سـرمست نه​ای رو که از این دست نه​ای

رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شـــدم

گفت که تو کشـــــته نه​ای در طرب آغشــته نه​ای

پیش رخ زنده کنش کشــته و افکنده شـــــدم

گفت که تو زیرککی مســـــت خـــــــیالی و شکی

گول شدم هول شــدم وز همه برکنده شــدم

گفت که تو شمع شـــــــدی قبله این جمع شـدی

جمع نیم شــــــــمع نیم دود پراکنده شـــــدم

گفت که شیخی و ســــــــری پیش رو و راهــبری

شیخ نیم پیش نیم امـــــر تو را بنده شــــــدم

گفـــت که با بال و پری من پر و بالت ندهـــــــــــم

در هـــوس بال و پرش بی​پر و پرکنده شــــدم

تابش جان یافت دلم وا شــــــــــد و بشکافت دلم

اطلس نو بافت دلـــم دشمن این ژنده شـــدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد