ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

اجبار و تکرار

زاده شده ام، 

که لباس نو بپوشم،

جمعه ها تعطیل باشد، 

باران و ابر دلگیر باشد،  

در تابستان آب سرد بنوشم، 

عشق را باور کنم... 

 

ولی نادر می گفت: 

گریز، اصل زندگی است. 

گریز از هر آنچه که اجبار را توجیه می کند. 

بیا بگریزیم. 

کلبه های چوبین، کنار دریا نشسته اند. 

و ما با مرغان سپید دریایی سخن خواهیم گفت. 

ما جاده های خلوت شب را خواهیم رفت. 

به آواز دور دست روستاییان گوش خواهیم داد. 

و به هر پرندۀ رهگذر سلام خواهیم گفت.

نظرات 1 + ارسال نظر
بانوی شرقی سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ق.ظ http://gheddis.blogsky.com

زندگی با سادگی و خو گرفتن با طبیعت معنا میشه و آدم هرچی با سادگی خو بگیره آرامش بیشتری پیدا می کنه. عاشق نشستن توی کلبه چوبی کنار دریام

کلبه چوبی کنار دریا...
یعنی هنوزم میشه جایی به دنجی اونجا پیدا کرد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد