پرسیدم: چیزی شده که دیگه باهام حرف نمی زنی؟
پرسید: یعنی خودت دلیلش رو نمی دونی؟
پرسیدم: شاید بدونم ولی می تونم بپرسم چی کار کردم؟
پرسید: دوست داری کدومشو اول بگم؟
پرسیدم: منظورت آخرین کاری بود که کردم؟
پرسید: خودت نبودی که میگفتی زندگی خصوصی آدم به دیگران ربطی نداره؟
پرسیدم: از من انتظار داشتی چه کار کنم؟
پرسید: تو اگر خودت بودی، انتظار داشتی که عمر خاطره هامون فقط دو ماه باشه؟
پرسیدم: ولی این اتفاق یک ماهه که افتاده! فکر می کنی من به یادت نبودم؟
پرسید: اگر بودی چطور اولین کسی که بعد از من وارد زندگیت شد منو از خاطرت برد؟
پرسیدم: یعنی باور نمی کنی که من تو رو فراموش نکردم؟
پرسید: فکر می کنی تا کی می تونم حرفاتو باور کنم؟
پرسیدم: تو چی؟ یعنی تو دیگه به من فکر نمی کنی؟
پرسید: به نظرت فایدۀ این کار چیه؟
پرسیدم: چرا همۀ سوالات منو با سوال جواب میدی!؟
پرسید: یعنی تو جواب همۀ سوالامو تو این مدت دادی؟
پ.ن: خوشا روزگاری که شرم هنوز هم بر هوس چیره بود...
دمت گرم رفیق مطلبت وا قعا جالبه مخصوصا مطلب خوشا روزگاری که شرم هنوز هم بر هوس چیره بود. خیلی به دلم نشست
ممنون دوست عزیز. همش حرف دله :)