ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

ناشناس گفت

مگذارید نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان

با تو بودن

یه حس عجیبه. یه حسی که با همۀ حسایی که تا حالا داشتم فرق می کنه. انگار همۀ همون حالت هاست ولی این بار با یه معنیه دیگه.

 

دلشوره های کوچیک که دیگه به جایی که اذیتم کنه حالا دوست دارم همیشه همرام باشه.

اشکایی که هنوزم می ریزه ولی این بار از یه شوق وصف نشدنیه.

مرور خاطره هام که دیگه عذابم نمیده. بلکه لحظه لحظش، لذت با تو بودن رو یادم میاره. 

با تو بودن، 

با تو نفس کشیدن، 

تنها دلیل زنده بودن... 

 

پ.ن: امروز که دیدمت برگشتم به اون موقع ها که هنوز ازت خجالت می کشیدم. یادمه روم نمیشد توی چشمات نگاه کنم. خیلی دوست داشتم بیشتر باهات حرف بزنم ولی نمیدونم چرا حرفی روی لبام نمیومد... 

 

راستی، هنوزم لبخند هات مثل قبل شیرینه :)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد