خیلی سعی کردم دنبال فرصتی بگردم که بتونم حرفای دلمو بهت بگم. حرفایی که هیچ وقت ازم نشنیدی. حرفایی که شب و روز تو ذهنم دوره شون می کنم. حرفایی که خواب می بینم بالاخره بهت گفتمشون ولی صبح پامیشم و می بینم هنوز مث یه بغض توی گلومه.
ولی هنوز وقتش نرسیده. روزی حرف دلمو می شنوی که دیگه هیچ کینه ای بینمون نباشه.
اون روز هر دومون آمادگیشو داریم که به هم گوش کنیم.
خودمم هنوز مطمئن نیستم که الان اون جا باشم.
تا اون روز باید تحمل کنم. تحمل...
تنها چیزی که میذاره تحمل کنم، خاطره هامه. خاطره هایی که هیچ وقت حاضر نیستم از دستشون بدم! همه دنیا میگن اگه میخوای دوباره خوشحال باشی باید فراموش کنی. همه چیزو، همه خاطراتتو. ولی اگه یه نفر نخواد فراموش کنه چی؟ اگه یه نفر بخواد با خاطراتش زندگی کنه چی؟ یعنی اون دیگه نمی تونه خوشحال باشه!؟
پ.ن: یادته به هم می گفتیم اگه یه روز از هم جدا شیم دیگه زندگیامون مث قبل نمیشه...
زندگی من دیگه هیچ وقت مثل قبل نشد. تو چی؟
پ.ن 2: به تو نامه می نویسم ای عزیز رفته از دست، ای که خوشبختی پس از تو گم شد و به قصه پیوست!
گاهی اوقات طرف مقابلمون جای ما شاده و ما جای اون ناراحت!
گاهی وقت ها آدم اونقدر به خاطراتش فکر می کنه که از خاطراتش هم متنفر می شه حتی خاطرات خوبش.. دیگه از خاطراتش هم خسته می شه
شاد باشی